چند وقت قبل یک مشاوره تلفنی جالب داشتم.
✅مساله: ترس از بیماری
دختر خانمی که دچار ترس از خونریزی هست.(به دلیل یبوست ) البته از بچگی این قضیه رو گاهی داشته .ولی این ترس به شکل جدی اولین بار بعد از فوت پدر پیش اومده و اخیرا پس از به هم خوردن خواستگاری.
بعد از پرسش و پاسخ این مسائل مطرح شد:
1. پدر مرحوم به دلیل شیمیایی بودن سالها بیمار بودن و ایشون شاهد درد و رنج پدر بوده.خصوصا 2 ماه آخر زندگی تنها پرستار جدی پدر این خانم بوده.
2.اولین بار خونریزی شدید از مقعد پس از مراسم چهلم پدر اتفاق افتاده که منجر به ترس و وحشت شدید شده.
3.پس از مراجعه به پزشک گفتن ممکنه !بیماری سختی باشه و این ترس مضاعف شده.
4. و به هم خوردن خواستگاری و حس طرد شدگی مشکل دوباره برگشته
کمی روی خاطره لحظه فوت پدر تپینگ کردیم .وقتی ازشون خواستم این بیماری رو توصیف کنن اول در ناحیه روده یک نوار سیاه رنگ قطور و طولانی دید.یک دور ضربه زدیم تبدیل شد به یک خفاش سیاه رنگ درون روده .وقتی پرسیدم به نظرت کی این خفاش رو اونجا گذاشته ؟گفت: خودم برای عذاب دادن به خودم.یک دور دیگه ضربه زدیم این خفاش تبدیل به صدها خفاش کوچیک شد.و دوباره ضربه زدیم گفت حس میکنم دارن از دهان و مقعد خارج میشن.
اما در انتهای روده چند خفاش چسبیدن و نمیرن .گفتم کی اجازه نمیده ؟گفت خودم نمیتونم بزارم برن چون اصلا نمیتونم تصور کنم که خوب بشم .ضمن اینکه هر کسی رو میبینی میره دکتر و آزمایش میده یهوو یه بیماری براش درمیاد!
خلاصه گفتم میتونی بهش بگی 1 هفته برن بعد برگردن؟
گفت نه اونقد طولانی نمیتونم اجازه بدم رها بشن
گفتم پس تا همین امشب رهاشون کن
وقتی بدن رو ترک کردن با تصویر سازی بدن رو پر از نور و عشق الهی کردیم و چون خفاش نمیتونه در نور زندگی کنه .ایشون گفتن فکر کنم دیگه برنمیگردن.
اما چند روز بعد دوباره تماس گرفتن و گفتن دوباره ترس از رفتن به دستشویی و نگرانی از دیدن خون هنگام اجابت مزاج برگشته.
مابین ضربه زدن و سوال و جوابها این خاطرات و باورها به عنوان ریشه ها ظاهر شد.
1.وقتی 11 سالم بود اولین قاعدگی رو تجربه کردم ولی هیچ آگاهی در اینمورد نداشتم و دیدن این حجم خون باعث ترس شدید من شد.و وقتی با عجله رفتم پیش مادرم صداش با عصبانیت تو گوشمه که گفت :نه نه !خیلی زود بود ……….
2. بعد از اون من مدت 7 سال فقط لباس زیر مشکی پوشیدم .(وجالب بود خودش متوجه این مسئله نبود و با تپینگ یادش اومد)و همین الان هم هر وقت دیگران رو میبینم لباس رنگ روشن میپوشن فکر میکنم با چه جراتی اینکارو میکنن ولی هیچوقت دلیلشو نمیدونستم.(روی تمام این اتفاقات ضربه زدیم )
مثال:با وجود اینکه نگاه کردن به سنگ دستشویی برام مثل دیدن لباس زیر 11 سالگی منه و تداعی همون ترس رو میکنه اما……
3.از مرگ با عذاب میترسم.هر کی بره دکتر خوب نمیشه و میمیره مثل پدرم که 2ماه عذاب کشید .
4. زمانی که 7 سالم بود پسر عموم 6 سالش بود و مریض شد رفت اتاق عمل و اون خاطره هم باعث ترسم میشه.
5.خواهرم جزو کادر بیمارستانه و میگن به بیماران اهمیتی نمیدن و ……
این تروماها و عوامل متعدد در کنار هم باعث شده فرد به چنین ترسی مبتلا بشه که تک تک خاطرات خنثی شد و روی تمام ترسها و احساسات ضربه زدیم.
امیدوارم گذاشتن این تجربیات برای عزیزانی که تازه با این تکنیک آشنا شدن مفید باشه.
بدون دیدگاه